از لطافت دل یک رهبر
جمعه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۲، ۰۱:۰۷ ق.ظ
ای فُلک عاشقی ز چه پهلو گرفته ای
ای بحر عشق از چه به غم خو گرفته ای
تاریک شد دو چشم علی بی طلوع تو
چندی است از عزیز دلت رو گرفته ای
بهر سؤال نه، ز مدد یا علی بگو
ای همسری که دست به زانو گرفته ای
ترسم بگیرد از من دلسوخته تو را
زخمی که از غلاف به بازو گرفته ای
دیوار را رها کن و از دست من بگیر
ای آنکه دست خویش به پهلو گرفته ای
گرچه کبود گشته ولی باز کن به من
آن چشم را که در خَم ابرو گرفته ای
آشفته است چون دل من موی زینبت
زان دم که شانه را ز سر او گرفته ای
موی تو محرم است و علی محرم تو نیست؟
از چیست چهره در پس گیسو گرفته ای؟
.
.
.
"محمد سهرابی"