او آسمان را می فهمید...

او آسمان را می فهمید...

صفحه اول کتاب یادت هست؟؟؟
پیرمرد امیدش به ما دبستانی ها بود.
و الان ما بزرگ شده ایم...


یکی از اطرافیان امام می گوید که ایشان در نجف چشمشان درد گرفت و به دکتر مراجعه کردند،دکتر بعد از معاینه چشم امام گفت: شما باید چند روزی قرآن نخوانید و به چشمتان استراحت بدهید. امام خندیدند و فرمودند: دکتر، من چشم را برای قرآن خواندن می خواهم، چه فایده ای دارد که چشم داشته باشم و قرآن نخوانم شما یک کاری کنید که من بتوانم قرآن بخوانم.

برداشت هایی از سیره امام خمینی ج3،ص7


 

۹۳/۰۴/۱۶

امید امام (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

یک جای پا

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی