یاد بعضی نفرات
روشنم میدارد*
...
حسن رشدیه
قوتم میبخشد
راه میاندازد
و اجاق کهن سرد سرایم
گرم میآید از گرمی عالی دمشان
مردی که میتوانست مثل پدر و پدربزرگش منبر برود و وعظ کند و فقیه بزرگی باشد. میتوانست برایش مهم نباشد که در روزنامه فارسیزبان چاپ استانبول در مورد بیسوادی در ایران چه نوشته. میتوانست به مشقت یادگیری خواندن و نوشتن همراه با درد و خونریزی در مکتبخانههای ایران فکر نکند. میتوانست بیخیال همه اینها شود، اما نشد. راهی فرنگ شد. مدارس نوین اسلامی را دید که در بیروت و ایروان در مدتی بسیار کمتر با برنامهای آسانتر و بدون درد و بدبختی به بچهها خواندن و نوشتن آموزش میدهند و قرآن و احکام را هم همان جا میگویند. میرزاحسن برگشت شهرش؛ تبریز. مدرسه زد. چند شاگرد گرفت، آموزش داد. شاگردها امتحان دادند. والدین شگفتزده شدند. شاگردها بیشتر شدند. بعد خبر رسید به ملاهای مکتبخانهها. حکم کردند که این مدارس خلاف شرع است. بعضیها ریختند مدرسه رشدیه را خراب کردند و معلمها را کتک زدند و رشدیه از شهر فراری شد. شش ماه بعد برگشت. باز مدرسه، باز شاگرد، باز مردم غیور(!)، باز فرار. باز برگشت... میرزاحسن رشدیه شش بار مدرسه راه انداخت. بار آخر که در تبریز داشتند آجرهای مدرسه را میشکاندند و میریختند، ایستاده بود بالای پشت بام خانه بغلی و میخندید. از او پرسیدند: به چه چیزی میخندی؟! گفت «هر یک از این آجرها روزی یک مدرسه خواهد شد. من به آن روز میخندم. کاش زنده باشم و ببینم.»
*
یک بار رشدیه امتحان بچهها را عمومی کرد. همه را دعوت کرد از بزرگان شهر و علما و والدین بچهها تا بیایند و ببینند که چطور بچههایشان در 60 روز خواندن و نوشتن را یاد گرفتهاند. یکی از علمای تبریز پس از دیدن این امتحان شگفتانگیز گفت «من دوام و بقای این مدرسه را شرعی نمیدانم. زیرا این اطفال که به این سرعت پیش میروند، به جایی میرسند که نباید برسند و نباید به آن حدود قدم بگذارند.»
این جملهها برایمان چقدر آشناست! انگار همین حالاست که یکی دارد همین حکم را برای سرعت اینترنت میدهد! انگار عالم آن روز تبریز دارد در مورد 3G و 4G ما نظر میدهد! انگار سرسختی ما آدمها برای تغییر هنوز همان طوری مانده.
میرزا حسن رشدیه که نداریم. اقلا شبیه آن عالم کذایی نباشیم. یاد بگیریم که بچههایمان را آموزش 60روزه خواندن و نوشتن یا اینترنت پرسرعت بدبخت نمیکند. تربیت بچههای ما وابسته به سرعت آموزش نیست. به آن چیزهایی است که توشه راهشان کردهایم. به کتابی است که بعد از یاد گرفتن 60روزه خواندن و نوشتن دستشان دادهایم. برویم کتاب بنویسیم، به جای این که خواندن را از بچههایمان دریغ کنیم.
پ.ن:
وام گرفته از اینجا (+)
* شعری که نیما یوشیج در رسای حسن رشدیه سروده.
ملتی را که پانزدهم خرداد و هفدهم شهریور و ایام دیگر را پشت سر نهاده است
و چون سیلی خروشان موانع را هر چه بزرگ باشد از سر راه خود برداشته و درهم پیچیده است،
نمیشود با کارهای بزدلانه که جز از شکست خوردهها و مأیوسها و مطرودها صادر نمیشود،
ارعاب کرد و این دریای متلاطم را از خروشیدن و به پیش رفتن بازداشت.
حضرت خورشید (ره)