او آسمان را می فهمید...

او آسمان را می فهمید...

صفحه اول کتاب یادت هست؟؟؟
پیرمرد امیدش به ما دبستانی ها بود.
و الان ما بزرگ شده ایم...

۲ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است

حاج خانم (همسر حضرت امام) براى زیارت حضرت عبدالعظیم رفته بودند. موقع برگشت که نزدیک هاى ظهر بود، خانم گفتند: " زودتر برویم، من به آقا نگفتم که ناهار بخورند، آقا صبر مى‏کنند تا من بروم. زودتر برویم که آقا براى خوردن ناهار معطل نشوند." راه بندان بود. تا ما رسیدیم نیم ساعتى از وقت ناهار امام گذشته بود ولى امام ناهار نخورده بودند.

- "شما ناهار مى‏خوردید، ما مى‏آمدیم".

- "شما نفرمودید که من نمى‏آیم. ما منتظر شما بودیم. "

 


پ.ن: از زبان یکی از محافظین بیت (محمد هاشمی)


دبستانی دیروز
۲۱ دی ۹۲ ، ۰۰:۵۱ ۷امید امام

 

زَکَاةُ الْعِلْمِ نَشْرُهُ.

زکات علم نشر آن است.

امام علی علیه السلام

 


دبستانی دیروز
۰۷ دی ۹۲ ، ۲۰:۴۶ ۱امید امام